جايگاه و تأثير آيين مسيحيت در آفريقا(1)

نويسنده: محمد رضا شكيبا
به باور ويليام مايلز، اگرچه كمتر از نيمي از مردم آفريقا مسيحي مي‌باشند، اما توانايي و قدرت آنها بسيار بيشتر از جمعيت نسبتي آنها بوده و نفوذ آنها در آفريقا بسيار است. البته داده‌هاي آماري در خصوص سكنه، جايگاه، اهميت و اعتبار مسلمانان و مسيحيان در ‎آفريقا ناقص و ناكافي است. با اين حال، همگان متفقند كه ارتباط نزديكي بين آيين مسيحيت و سياست در آفريقا وجود دارد. همين امر در تاريخ استعماري آفريقا و پس از آن، موجب پيدايش تنش‌هايي شد كه مسيحيان را گاهي عليه دولت‌ها و مردم در بسياري از كشورهاي آفريقايي بسيج كرده است.
دين در آفريقا، نقش مهمي در تعيين هويت و توانايي ذهني مردم ‎آفريقا ايفا كرده است. همچنين تنوع ديني و زياد‌ه‌طلبي‌هاي فرقه‌اي، موجب دامن زدن به برخي تنش‌ها بين مسيحيان و ديگر پيروان اديان شده است. تنوع ديني و تفسيرهاي متفاوت از كتاب مقدس بر روابط مردم با يكديگر و دولت‌هاي متبوع آن تأثير گذارده است. در اين مقاله، نخست، به پيدايش مسيحيت از نگاه تاريخي و رشد آن در دوران استعماري اشاره مي‌شود و سپس شرايط كنوني پيروان آن آيين مورد بررسي قرار مي‌گيرد.

مقدمه

داستان آشنايي مردم آفريقا با اديان الهي، جالب و حيرت‌انگيز است و نشان از دلبستگي و شيفتگي مردم آن خطه به اديان و باورهاي ديني دارد. به باور M.B.T، آفريقايي‌ها مردماني بسيار معتقد و دين باور بوده و براي آنها پذيرش برخي باورها و سنت‌ها و التزام به مناسك بسيار موجه و مقبول است. مورخان نيز از ديرباز در خصوص حضور اديان و باورهاي مردم آفريقا به ارواح و مظاهر طبيعت، سخن گفته و اين ويژگي آفريقايي‌ها را برجسته نشان مي‌دادند.
ظهور و گسترش مسيحيت معاصر در كشورهاي آفريقايي كه در اين پژوهش مورد بررسي قرار خواهد گرفت، از تنوع و تأثير ويژه‌اي برخوردار است كه مختص آن دين بوده و ديگر اديان، آن ويژگي را ندارند. آفريقا در دو قرن اخير شاهد حضور نظاميان، بازرگانان و صنعتگران، مكتشفان و مبلغان مذهبي كشورهاي استعماري بوده كه موجوديت آنها و گسترش حضور و سلطه آنها موجب گسست خلل در زندگي و هويت مردم بومي و سنت‌هاي آنها شده است. البته هر يك از آن گروه‌ها داراي اهداف مشخص و از پيش تعيين شده بود و بر اساس آن، كار و تلاش كردند. اما وظيفه گروه‌هاي تبشيري تبليغي، به رغم همگرايي و انسجام اوليه، به تدريج از ربع دوم قرن بيستم دچار تغيير و تحول گرديد؛ به اين معني كه مبلغان مذهبي احساس كردند كه همكاري و هماهنگي آنها با استعمارگران موجب بدنامي آنها و رويگرداني برخي از مسيحيت شده و آنها را از هدف خود كه اعتلاي نام خداوند بود، دور كرده و در خدمت كشورگشايي قرار داده است؛ از اين رو آنها به تدريج فاصله خود را با حكام استعماري افزايش داده و به مردم بومي نزديك شدند. گفتني است كه از زمان استقلال كشورهاي آفريقايي مؤسسات، سازمانها و نهادهاي مسيحي در آن منطقه با رويكردي نوين به پيشتاز مسائل و تحولات رفته و شيوه‌اي را پيش گرفتند كه موجب همبستگي آنها با مردم و آمال آنها و تلاش براي رفع مشكلات مردم شده است. در اين مقاله، تلاش شده كه افكار مذهبي و سياسي مردم مسيحي آن خطه و تعامل آنها با دولت، يكديگر و ديگران با نگاهي فراگير و همه جانبه مورد بررسي قرار گيرد. اين مقاله، بر پايه اطلاعات و آگاهي‌هاي به دست آمده از پژوهش‌هاي كتابخانه‌اي و مصاحبه با مسيحيان اصلاح‌طلب و سنتي تهيه شده است.

تعريف دين

از آنجايي كه تعريف و توضيح دين، نقش مهمي در روشن ساختن مطالب اين مقاله دارد، نخست، به بررسي تعاريف مختلف پرداخته تا منظور نگارنده از مفهوم دين در آفريقا روشن و آشكار گردد. واقعيت اين است كه در آفريقا بيش از بيست هزار دين و فرقه وجود دارد كه تنها شمار اندكي از آنها از اديان بزرگ و مهم جهاني محسوب مي‌شود و بقيه آيين‌ها بنا بر سليقه افراد و موقعيت پديد آمده و تمام آنها نيز خود را پيرو واقعي آيين مسيحيت قلمداد مي‌كنند. در همان حال، گروه ديگري از مسيحيان آفريقا تفرقه و استقلال كليساهاي متعدد را منافي تعليمات حضرت مسيح (ع) مي‌دانند.
مرحوم دهخدا، چهار معني براي دين ذكر مي‌كند كه تمام آنها در آفريقا صادق است: «كيش (منتهي الارب)، مله (اقرب المورد) )تاج‌العروس)، صبغه (ترجمان القرآن). طريقت و شريعت مقابل كفر. به باور مرحوم دهخدا «علماي فقه‌اللغه اسلامي براي دين، معاني مختلفي ذكر كرده‌اند كه اساس همه آنها در سه معني خلاصه مي‌شود:
الف: از اصل آرامي – عربي به معناي حساب كه با استعاره از آن اخذ شده است؛
ب: عربي خالص به معني آن عادت يا استعمال است كه هر دو از يك اصل هستند؛
ج: كلمه‌اي فارسي است به معني ديانت كه اين معني در زبان عربي و دوره جاهلي مستعمل بوده و به معني «عادت» يا استعمال است. (دايره‌المعارف اسلامي).
در فرهنگ فارسي عميد نيز «دين به معناي ملت، مذهب، كيش، آيين، ورع، طاعت، حساب، پاداش، جزا، مكافات، آمده است.
دين حضرت مسيح(ع)، مجموعه آموزش‌هايي است كه از سوي حضرت عيسي(ع) ارائه شده و توسط برخي پيروانش گردآوري، تنظيم يا تكميل شده است. اين دين اگر چه همراه با تفاسير و آموزه‌هاي گوناگون بوده، ولي داراي اصول مشتركي است كه همگان آن را ارج مي‌نهند. با اين همه، فروع آن آيين نيز موجب ايجاد خصومت و تنش در بين پيروان آن آيين شده و چه بسيار نفوس و مالها را ضايع كرده است. اخيراً، پليس نيجريه يك اسقف را به دليل به خطر انداختن جان چند نفر از پيروانش بازداشت كرده است. وي به پيروان خود گفته بود كه براي رستگار شدن، خود را در آتش بي‌افكنند و شش نفر به گفته وي عمل كردند. در فرهنگ آكسفورد، با سه تعريف عمده از دين مواجه مي‌شويم:
1.دين، ايمان به وجود يك خدا يا خدايان است و اعتقادي كه جهان را مي‌آفريند و به انسان هستي مي‌بخشد و يك سرشت روحاني كه به حيات پس از مرگ معتقد است.
2.دين، نظام ويژه‌اي از ايمان و عبادت است كه براساس اعتقاد مذهبي قرار دارد؛ مانند مسيحيت، يهوديت و مذهب هندو.
3.نظارتي كه زندگي فرد را تحت تأثير قرار مي‌دهد.
در فرهنگ اديان، باور و اعتقاد به مابعدالطبيعه، يكي از ويژگي‌هاي اساسي دين و از گرايش‌هاي ثابت و جهاني بشر است. ولي در آيين‌هاي سنتي آفريقايي، باور به نمادهاي طبيعي و مؤثر بودن آنها، عمدتاً جاي خداوند قاهر توانمند را گرفته و آنها عموماً به مسبب‌هايي غير از قادر متعال باور داشتند. به همين دليل، پرستش و يا تقديس انواع مظاهر طبيعي در اغلب بخش‌هاي آفريقا رايج و مرسوم بوده و هست. در آنجا به طور سنتي و براساس محيط زيست، گرايش مردم به دين، در جريان تاريخ، صور و اشكال گوناگوني يافته است. با توجه به اينكه دين، حاكي از گرايش انسانها به خدايان و احساس نوعي ارتباط شخصي و جمعي نسبت به واقعيت‌هاي والا و قدسي با توجه به محيط زيست افراد است، از اين‌رو مردم آفريقا در اعصار گوناگون، اشكال گوناگوني از جان‌گرايي (آنيميسم) را باور داشته و محترم مي‌شماردند. البته به نوشته دائره‌المعارف لاروس، پادشاه‌هاي قوي و امپراتوري‌هاي قديمي و بزرگ، خدايان ملي و محلي داشته كه آنها را متحد مي‌كرد. اين بعد غيرمادي دين و به ويژه پيوند و ارتباط با جهان نامشهود، از اهميت و جايگاه والايي برخوردار است. گفتني است كه مردم آفريقا در پذيرش جهان آخرت و اقامه باور به غيب، اهتمام بسيار دارند.
از آنجايي كه اين مقاله كوتاه، مجال بررسي پيشينه دين‌شناسي ديني را ندارد، بيشتر به نمود و اثرات آيين مسيح(ع) در آفريقا پرداخته و مسائل فلسفي و فقهي را به مجالي ديگر موكول مي‌كنيم. اما گفتني است كه شناخت خاستگاه دين و چگونگي آن و اينكه چه عوامل فرهنگي و روانشناسي موجب پذيرش يك آيين و بي‌اعتنايي به آيين ديگر مي‌گردد. از مسائل مهمي است كه بررسي آنها ابهام‌هاي بسياري را از موضوع پذيرش اديان و رشد آنها در آفريقا رفع مي‌سازد.
گفتني است كه در مغرب زمين، علم آفريقاشناسي و شناخت اديان، سابقه‌اي نزديك به 150 سال دارد و در برنامه‌هاي دانشگاه‌ها و مراكز علمي به آن مقوله، توجه و اهتمام بسياري مبذول مي‌گردد. به همين دليل، تفسير و تأويل‌هاي متنوع و فراواني پيرامون مسيحيت و سنت‌هاي آفريقايي صورت گرفته و شناخت ارباب كليسا از فرهنگ و تمدن آفريقايي بسيار بيشتر از علماي ديگر اديان است. در آنجا امور به گونه‌اي تنظيم مي‌شود كه مسؤولان نهادهاي مذهبي با آگاهي از آخرين اطلاعات، به منطقه اعزام شده و ضمن پايبندي به هدف نهاد يا مؤسسه خود، پيوسته آگاهي خود را به آزمون گذارده و بر دانش خود بي افزايند.

ورود مسيحيت به آفريقا

مسيحيت نيز همانند آيين اسلام و يهود، كيشي غيرآفريقايي محسوب شده و بومي منطقه نبوده است. اگر چه پس از مدتي، آن اديان نيز جنبه بومي به خود گرفته و با فرهنگ و باورهاي آفريقايي عجين شدند، اما مسيحيت در آفريقا دوره‌هاي تحول و تطور بسياري را سپري كرده و نفوذ آن در چند مرحله صورت گرفته است. همان‌گونه كه اسلام از راه تجارت و مراودات و فرهنگ در آفريقا رشد و گسترش يافت، مسيحيت نيز به دليل مهاجرت گروه‌هايي از ديگر كشورها به شمال قاره راه يافته و مورد پذيرش قرار گرفت. مرحله نخست ورود مسيحيت به آفريقا، در قرن دوم ميلادي آغاز شد و گسترش نسبي آن تا قرن هفتم كه مقارن با ظهور اسلام بوده، ادامه داشت. مرحله دوم، از قرن پانزدهم و با حضور پرتقالي‌ها آغاز شد كه مي‌توان آن را دوران مسيحيت وابسته به پرتقال ناميد. آن مسيحيت با حضور استعمار پديدار شده و رشد كرد. مرحله سوم، از نيمه قرن نوزدهم آغاز شده و همچنان ادامه دارد. مسيحيت در آغاز قرن بيستم، تنها 5 ميليون پيرو در آفريقا داشت كه 2 ميليون و 700 هزار نفر يعني معادل 3/1 درصد جمعيت 200 ميليوني آن، كاتوليك بودند. اما در پايان قرن بيستم، جمعيت كاتوليك‌ها به 137 ميليون نفر رسيده بود كه 16 درصد كل جمعيت 900 ميليوني قاره را تشكيل مي‌دهد. رشد مسيحيت در قرن اخير، نشان از برنامه‌ريزي مصممانه و صحيح ارباب كليسا دارد. انگليكن‌ها با جمعيتي حدود 40 ميليون و لوتران‌ها حدود 10 ميليون و ارتدكس نيز با همان شمار، گروه‌هاي پرجمعيتي را تشكيل مي‌دهند. پيروان كليساي بومي را جف هانيز در سال 1996، 32 ميليون نفر ذكر كرده است.

علل رشد و توسعه مسيحيت در آفريقا

قاره آفريقا گهواره يكي از باستاني‌ترين تمدن‌هاي جهان است كه در دره نيل پديدار شد. گفتني است كه تمدني مصري با چهار هزار سال سابقه، در رديف درخشان‌ترين تمدن‌ها محسوب مي‌گردد. در سال 146 قبل از ميلاد، دولت كارتاژ كه در شمال آفريقا، حكومت بسيار نيرومندي تشكيل داده بود، از رومي‌ها شكست خورد و به اين ترتيب، شمال ‎آفريقا براي مدت زيادي تحت استعمار روميان درآمد. آنها پس از گسترش دين حضرت مسيح(ع)، آن را در آفريقا گسترش داده و به مدت چهار قرن تبليغ كردند. از آنجايي كه شمال آفريقا خراجگذار امپراتوري رم به شمار مي‌رفته و آن امپراتوري، مدعي گسترش مسحيت بوده، از اين ‌رو مسيحيت در مصر، اتيوپي و مغرب كه در آن زمان شامل كشورهاي شمال ‏آفريقا، ليبي، تونس، الجزاير و مراكش مي‌گرديد، مورد پذيرش قرار گرفت. به نوشته دايره دايرة‌المعارف آفريكانا، مسيحيت در ابتدا توسط مبلغان و تجار رشد كرد. همچنين بخش داخلي قاره يعني نقاط زير خط صحرا از آنجايي كه با مسيحيت تماس كمتري داشتند، بزرگاني چون اوريگون(2)، آتاناسيوس(3)، ترتوليان(4)، و اگوستين(5) پرورش يافتند كه سپس به مبلغان بزرگ ديني تبديل شدند.
توسعه مسيحيت در آفريقا اگر چه كند و آهسته صورت مي‌گرفت، اما پيوسته بوده و در شمال قاره و اتيوپي تأثير خوبي بر جاي گذارد. اما پس از ظهور اسلام، كشورهاي شمال قاره بيشترين تأثير را از فرهنگ و تمدن اسلامي پذيرفته و عموم مردم به آن آيين گرويدند. با اين وجود، مسيحيت در آن بخش از آفريقا به رغم نفوذ اندك، از تأثير خوبي برخوردار بوده و بخشي از مردم به آن آيين وفادار ماندند.

دوره‌هاي ورود مسيحيت به آفريقا

آفريقاشناسان معتقدند كه مسيحيت در سه مرحله در آفريقا فعاليت و تلاش داشته است: نخستين دوره، همان هنگام پيدايش مسيحيت در قرن دوم ميلادي بود. دوره دوم، از قرن پانزدهم به بعد و با حضور پرتغالي‌ها و سپس هلندي‌ها و ديگر ملل اروپايي آغاز گرديد. از قرن پانزدهم به بعد، اروپايي‌ها خود را براي كشف، گسترش تجارت و استعمار آمريكا، آسيا وآفريقا آماده نمودند. اروپايي‌ها هميشه فرض مي‌كردند كه بخشي از مسئووليت آنها تغيير مذهب مردم بومي به مسيحيت مي‌باشد. پرتغالي‌ها ابتكار اين كار را به دست گرفته و استحكاماتي در مغرب، مركز و جنوب آ‎فريقا براي خويش تأسيس نمودند. آنها تقريباً طي يكصد سال حاكميت گسترده و چهارصد سال حاكميت محدود خود در جنوب، شرق و غرب آفريقا، علاوه بر تغيير برخي باورها و معرفي شيوه نوين تجاري بازرگاني، در گسترش آيين مسيحيت نيز كوشيده و در اين راه سختي‌هاي بسياري را متحمل شدند. البته اروپايي‌ها و بيشتر هلندي‌ها از قرن شانزدهم تا نيمه‌هاي قرن نوزدهم، در بخش‌هاي محدوي از آفريقا فعال بودند. آنها علاوه بر تلاش براي مسيحي كردن مردم، به امر تجارت و به ويژه تجارت برده نيز اشتغال داشتند و كسب ثروت و قدرت را سرلوحه كار خويش قرار داده بودند؛ از اين رو عملاً تلاش‌هاي ديني آنها سودمند نبوده و با استقبال مردم روبه‌رو نمي‌گرديد. براي مثال، قلعه مربوط به حضرت مسيح(ع) در مومباسا، مح تجمع و حضور مسيحيان بوده و به مدت يك قرن پابرجا بود؛ ولي سرانجام پس از حمله حكمرانان مسلمان منطقه به آن قلعه، تنها 600 پيرو آيين مسيحيت در آن قلعه حضور داشته و مردم از گرايش به آن آيين امتناع مي‌كردند. در اين خصوص، نژادپرستي اروپايي و تجارت برده، نقش عمده‌اي در عدم استقبال مردم به آن آيين داشت. گفتني است كه اين گروه از سوي واتيكان حمايت و پشتيباني مي‌شدند. به همين دليل، آنها تلاش‌هاي خود را يك امر مذهبي و مقدس قلمداد كرده و از انجام رفتار غيراخلاقي و مغاير با كرامت انساني نسبت به پيروان ديگر اديان، ابايي نداشتند.
البته بايد اذعان كرد كه مسيحيت به عنوان يك تمدن و آيين، اولين عامل تأثيرگذار خارجي در تاريخ آفريقا محسوب شده و نخستين سنگ بناي جهاني شدن را در قاره ايجاد كرد. اكنون نيز علما و انديشمندان مسيحي، براي خود وظيفه و رسالتي بيش از آموزش دين قائل بوده و خواهان رهبري و اداره جامعه هستند. دوره دوم حضور مسيحيان در اروپا، براي مردم آفريقا خوشايند نبود؛ زيرا موجب رواج بازار برده و افزايش ناآرامي‌هاي داخلي به دليل اتخاذ رويكرد سلطه‌جويانه و تجارت برده گرديد و به اين دليل نيز آيين مسيحيت در اين دوره چندان رواج نيافت. البته دليل اصلي آن، ناتواني دولت استعماري پرتقال در دستيابي به اهداف و حفظ سلطه خود بر كشورهاي شرق و جنوب قاره بوده است.
اما دوره سوم حضور مسيحيت در آفريقا كه از نيمه دوم قرن نوزدهم آغاز گرديد، در توسعه و رواج آيين مسيحيت بسيار موثر بود؛ به گونه‌اي كه گرايش مردم آفريقا به مسيحيت موجب شگفتي ارباب كليسا شده و آنها انديشه آفريقاي مسيحي تا سال 2000 را در سر پروراندند؛ از اين‌رو به دليل تلاش بي‌وقفه مبشران در پايان سال 2000، از هر پنج مسيحي، يك نفر آفريقايي بوده است؛ در حالي كه در ابتداي قرن، تنها 5 ميليون نفر از جمعيت 200 ميليوني قاره، مسيحي بودند. در مورد گسترش مسيحيت در قرن بيستم، علاوه بر تلاش‌هاي دولت‌هاي استعماري بايد به نقش هيأت‌هاي تبشيري نيز اشاره نمود. در واقع، كليساهاي تبشيري، عامل مهم توسعه و سلطه فرهنگي استعمار به شمار مي‌رفتند؛ زيرا آنها داراي امكانات سركوب كننده و آگاهي بخش بودند؛ بدين معني كه همزمان سلطه استعمار و مدرنيسم را ترويج مي‌كردند. كليساهاي تبشيري به آموزش كه آفريقايي‌ها آن را عامل مهم پيشرفت استعمارگران مي‌دانستند، اهميت فراواني مي‌دادند. رجينالد بابي در كتاب خود «كليساهاي پويا»، به تلاش خودجوش و ارزشمند اربابان كليسا اشاره كرده است. در آفريقا نيز تأثير پويايي كليسا بر گسترش آن آيين و جلب نظر مردم، امر بسيار مهمي است كه مي‌تواند مورد استفاده ديگر مبلغان قرار گيرد.
گفتني است كه در تاريخ آفريقا، حوادثي كه بين سالهاي 1880 تا 1935 به وقوع پيوست، بي‌سابقه بوده است و تأثيرات آن، چنان ژرف و پايدار بود كه كل ‏آفريقا را تحت‌تأثير قرار داد. در نيمه‌هاي قرن نوزدهم، بسياري از مبشران و مكتشفان به اقصي نقاط آفريقا سفر نموده و نقشه‌هاي مناسب و دقيقي از منطقه فراهم آوردند. هيأت‌هاي تبشيري همچنين با تأسيس كليسا و توسعه خدمات جانبي آن، در صدد مبارزه با برده‌داري و برده‌داران برآمده و كليساها را به مركز حمايت از برده‌هاي فراري تبديل كردند. هيأت‌هاي تبشيري با ترويج مذهبي و تلاش براي تربيت افراد نخبه در راستاي عمومي ساختن آيين خويش برآمدند. به طور كلي، در پايان قرن نوزدهم به استثناي اتيوپي و ليبريا، تمام مناطق آفريقا تحت سلطه استعمار قرار گرفته و آفريقايي‌ها به طور مستقيم و آشكار فشار و ظلم استعمارگران را احساس مي‌كردند. اين امر گاهي به صورت ماليات‌هاي مستقيم و يا مصادره زمينها و اعزام افراد براي بيگاري و گاهي نيز غيرمستقيم به صورت سركوب و تحقير آداب و سنن و ترويج مباني فرهنگي و ديني كشور مسلط، صورت مي‌گرفت.
سومين دوره گسترش مسيحيت، به دليل تحول در رويكرد كليسا از اهميت بسياري برخوردار بوده و خود به سه دوره تقسيم مي‌شود. در اين دوره، مبشران مسيحي به صورت گروهي، با امكانات مادي فراوان، حمايت دولت‌ها و برخورداري از عشق و ايثار نسبت به آيين خود، وارد آفريقا شده و به تبليغ مواضع ديني و اصول آيين خويش پرداختند. در همين دوره بود كه مذاهب كاتوليك، لوتران، پروتستات، انگليكن، فرانسيسكن و ديگر فرقه‌ها كه هر يك به كشوري وابستگي داشتند، در آفريقا رواج پيدا كرده و با استقبال روبه‌رو شدند. گفتني است، تاكنون مسيحيت آفريقايي صاحب نفوذ و اعتباري فراتر از مسيحيت كشور مادر بوده و خود را صاحب رسالت تبليغ و پاك كردن دين از زنگارهاي زمان و افراد غير علاقمند مي‌داند.
بخش دوم، حدوداً سال 1910 تا 1960 را در بر مي‌گيرد كه دوران تثبيت، سازماندهي و بومي‌سازي مسيحيت تبشيري بود. در اين دوران، علاوه بر كليساهاي مدرن و جهاني، فرقه‌هاي مستقل مسيحي نيز رشد و گسترش يافته و بسياري از مردم آفريقا يه آن كليساها گرويدند.
دوره سوم از 1960 تاكنون است كه مي‌توان آن را دوران رشد سريع، گسترش و استقلال انديشه مسيحي قلمداد و آن را دوران كليساي مدرن ناميد.